پیش از این گفته شد که یکی از بخش های استراتژی کلان آمریکا، اتصال آسیای مرکزی به جنوب آسیاست که با هدف جدا سازی این منطقه از دو رقیب اصلی یعنی چین و روسیه طراحی شده است. حال نوبت به آن می رسد که بخش دیگری از این استراتژی را مورد بررسی قرار داده و نگاه جامع تری به آن داشته باشیم.
این بخش، یکی از طراحی های استراتژیک بعد از فروپاشی شوروی است که سال ها پیش از طراحی استراتژی کنونی در دستور کار غرب قرار گرفته و آمریکایی ها در قرن بیست و یکم و در مواجهه با تهدیدات فعلی از آن جهت تکمیل طراحی خود استفاده کرده اند. پس از فروپاشی شوروی سابق، آمریکا و متحدان غربی این کشور، یک نگرانی عمده درباره حفظ استقلال کشورهای جدا شده از شوروی داشتند؛ زیرا در آن زمان، این کشورهای تازه استقلال یافته به طور کامل به زیر ساخت های ایجاد شده در دوران استیلای شوروی متکی بوده و در تمام مولفه از جمله اقتصاد و امنیت خود به روسیه وابسته بودند.
به همین دلیل بیم آن می رفت که پوتین با استفاده از این وابستگی، بار دیگر درصدد انضمام این بخش ها به روسیه برآید. یا در ضعیف ترین حالت با استفاده از این شرایط، نفوذ و سلطه خود را در هارتلند افزایش دهد. به همین دلیل استراتژیست های غربی، پروژه ای تحت عنوان «تراسیکا» طراحی کردند که هدف اصلی آن، اتصال مناطق جدا شده از شوروی سابق یعنی اروپای شرقی، قفقاز و آسیای مرکزی به اروپا بود.
در این میان، مناطق اروپای شرقی، قفقاز به واسطه شرایط جغرافیایی و نزدیک بودن به اروپا، چالش های کمتری را برای غربی ها در بر داشتند و همانگونه که شاهد بودیم برخی از آنها به مرور زمان به اروپا و ساختارهای مربوط به آن از جمله ناتو پیوستند. طی سه دهه اخیر، روسیه نیز با درک این طراحی ها به مقابله با غرب پرداخت و رقابتی جدی در این مناطق رقم خورد.
اما منطقه آسیای مرکزی به دلیل دور بودن از اروپا و همچنین وجود یک مانع طبیعی به نام «دریای خزر»، چالش های بیشتری را برای غربی ها ایجاد می کرد.

در دهه های بعد از یک سو شاهد تلاش غرب برای نزدیک ساختن آسیای مرکزی به خود و از سوی دیگر شاهد برنامه ریزی روسیه برای مقابله با آن بودیم که با موفقیت بیشتر مسکو همراه بود. عدم موفقیت غرب در این مسئله، دلایل مختلفی دارد که مهم ترین آنها در اولویت قرار گرفتن مناطق دیگر از جمله خاورمیانه در سیاست خارجی آمریکا بود.
از سال ۲۰۱۵ شاهد آغاز مرحله جدیدی در روابط آمریکا و اروپا با آسیای مرکزی بودیم و همانگونه که پیش از این ذکر شد، آسیای مرکزی به اولویت نخست سیاست خارجی آمریکا مبدل شد. در پی این تغییر، اهمیت پروژه تراسیکا نیز افزایش یافت و تلاش ها برای به نتیجه رسیدن آن دو چندان گردید.
کریدور تراسیکا برای نخستین بار در سال ۱۹۹۳ در کنفرانس بروکسل مطرح گردید و هدف از آن، توسعه ترانزیت بین اروپا و آسیای مرکزی عنوان شد. این برنامه از طرف اتحادیه اروپا با سرمایه اولیه ۱۵ میلیون یورو پشتیبانی مالی شد و پس از نهایی شدن طرح، هر یک از کشورهای ذینفع، اقدام به ایجاد و توسعه زیرساخت های ترانزیتی مورد نیاز کردند به گونهای که از سال ۲۰۰۹ به بعد پروژههای زیرساختی قابل توجهی در این کریدور اجرا نشده و کمیسیون بین دولتی این کریدور نیز پروژه زیرساختی جدیدی در دست اقدام ندارد.
وجود زیرساخت های مناسب در این مسیر موجب شد که چین در سال ۲۰۱۳ برای راه اندازی جاده ابریشم خود از ظرفیت های این کریدور بین المللی استفاده نموده و آن را به عنوان بخشی از جاده ابریشم خود پیشنهاد کند. در قرن ۲۱ که آمریکا با چالش بزرگی تحت عنوان از دست دادن رهبری خود بر جهان مواجه شده در طراحی استراتژی کلان خود از ظرفیت های تراسیکا بهره برده و طراحان آمریکایی که به دنبال حفظ جهان تک قطبی و برتری آمریکا هستند نیز قصد دارند تراسیکا را در مسیر ترانزیتی مورد نظر خود ادغام کنند تا همان گونه که دیدیم، آسیای مرکزی را از چین و روسیه جدا ساخته و وابستگی های این منطقه به آنها را کاهش دهند.
اتصال «تراسیکا» با استراتژی «افغانستان و جنوب آسیا» که در سال ۲۰۱۷ و در ابتدای دولت دونالد ترامپ اعلام شد، دو قطعه مهم در پازل «استراتژی کلان آمریکا» هستند. با موشکافی و دقت در عملکرد آمریکا در این مسیرها می توان به بخش مهمی از طراحی های استراتژیست های آمریکایی پی برد.

استراتژی کلان آمریکا در حوزه هایی همچون ترانزیت، انرژی، بحث های ارزی و مالی، امنیتی، نظامی و غیره طراحی شده که در سلسله جلسات آتی به جزئیات آن خواهیم پرداخت. ابتدا، موضوع ترانزیت را بررسی خواهیم نمود.
در موضوع ترانزیت، آمریکایی ها به دلیل دور بودن منطقه از لحاظ جغرافیایی، مجبور به استفاده از ظرفیت کشورهای متحد خود که از رشد چین احساس نگرانی می کنند، شده اند. به همین دلیل با طراحی یک مسیر ترانزیتی بین المللی سعی دارند روند تجارت آسیای مرکزی را به هند و اروپا گره بزنند. مسیر ترانزیتی مورد نظر آنها از اروپا آغاز شده و با عبور از ترکیه به منطقه قفقاز می رسد.

هر یک از کشورهای واقع در این مسیر، نقش خاصی در تکامل زنجیره مورد نظر ایفا می کنند. وضعیت جهانی موجب گردیده تا برخی کشورها همچون ترکیه از این شرایط به نحو احسن استفاده کرده و تلاش کنند تا از رقابت ابرقدرت ها در راستای دستیابی به اهداف خود بهره برداری نمایند.
بخش نخست مسیر ترانزیتی مورد نظر آمریکا در مقایسه با بخش های بعدی، مشکلات کمتری داشته و تقریبا به نتیجه رسیده است. اما مسیر مذکور هر چه به طرف شرق امتداد می یابد، چالش های بیشتری بر سر راه آن پدیدار می شود و دولت های مختلف آمریکا با شیوه های مختلف درصدد غلبه بر این چالش ها برآمده اند.